ضمنا دختر خاله های نازنین من کلی عکس از سام انداختن که محض رضای خدا یه دونه اش هم به دست ما نرسید!
به همین دلیل به همین یک عکس از این سفر بسنده می کنیم!
و اما ...
در دیماه سال 87 بود که اینبار من و پدر محترم سام تصمیم گرفتیم به جای شال و کلاه کردن، مایو، عینک آفتابی و سایر ملزومات رو برداریم و کمی دورتر برویم و بدین سان رنج سفر هوایی 8 ساعته با یک نوزاد شش ماهه رو به جان خریدیم و قدم در راه سفر به مالزی نهادیم .
مطابق انتظار این بار هم سام آقایی کرد و در این پرواز 8 ساعته آبروی ما رو خرید. طوری که در پایان سفر ، همسفران عزیز زیر لب دعا می خوندن و به سام فوت می کردن وبه من و پدر محترم سام چپ و راست به خاطر داشتن چنین فرزندی تبریک می گفتن!
لازم به توضیح نیست که قند تو دل ما دو نفر آب میشد مثل چی!!
در هنگام بازگشت از این سفر، در هواپیما ، اتفاق دیگری افتاد که این سفر رو به یادماندنی تر کرد و اون دیدن یه نقطه سفید کوچولو رو لثه پایینی سام بود و بدین ترتیب پسرک کوچولو ما صاحب اولین مروارید خود شد!
این هم چند عکس از سام خوابیده ،پیچیده در حوله ، در کنار استخر و درون استخر!
۳ نظر:
واي چه سريال هيجان انگيزي . مامان سام لطفا هر چه سريعتر بيا بقيه شو تعريف كن . ما منتظر قسمتهاي بعديش هستيم .
ايشاله هميشه سفر و خوشي پيش رو داشته باشيد . و خواهر سام هم مثل سام خوش سفر باشه.
ببوسش
وای خدا هر چی از این سام خوشگل عکس ببینی بازم کمهههههههه...
حیف مامان تنبلش زیاد از پسرمون عکس نمی گیره...
راستی یادآوری خاطرات همیشه شیرینه...
می دونم می دونی ولی گفتم بازم یادآوری کنم تا به یادت بمونه که ما همیشه به یادتونیممممممممم
واي خوش بحال ماماني و باباي با اين پسمل خوش سفر و خوش اخلاق من كه عاشقتم خاله بوسسسسسسسسسسسسسسس هواي خواهر كوچولوتم داشته باشي ها خاله بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
ارسال یک نظر