۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

واکسن یک سالگی

امروز حسنی و خانوم حنا شال و کلاه کردن و رفتن پیش عمو فرشاد یا به عبارت درست تر مطب آقای دکتر عزیز و دوست داشتنی که حسنی از شدت دوست داشتن هر وقت می بیندش گریه رو سر میده و کولی بازی درمیاره!

وقتی در زدیم خود آقای دکتر در رو باز کردن و سام تو بغلم یه تکونی به خودش داد اما از اونجا که اقای دکتر بعد از سلام با دو تا نی نی دیگه رفتن تو اتاق معاینه، آقایی کرد و به روی خودش نیاورد.
نوبتمون شد و رفتیم تو در ابتدای امر پسرک مودب من دستش رو دراز کرد و با آقای دکتر دست داد اما وقتی کار به معاینه کشید داد و هوار سام با صوت مداوم" یه یه یه یه" به خنده دارترین شکل ممکن شروع شد اون وسط می خواستم حواس سام رو پرت کنم و بهش می گفتم زبونت کو یا ماهی چیکار میکنه و دقیقا وسط گریه مو به مو همه رو اجرا میکرد یعنی دهنش رو مثل ماهی باز و بسته میکرد اما یه یه یه از زبونش نمی افتاد یا زبونش تا جای ممکن اومده بود بیرون و همون صوت دلپذیر ادامه داشت تا اینکه بالاخره چون احتمال تب داده شد قرار شد بریم بیرون بشنیم تا 10 دقیقه بگذره و دوباره درجه بذارن در نهایت ترفندهای سام کارگر نیافتاد و بالاخره واکسن کذایی ام ام آر در بازوی پسرکم جا خوش کرد و بعد یهو همه چی تموم شد و سام گریه هاش یادش رفت.
بعد هم رفتیم مهمونی، اونجا یه پسرک با نمکی بود که فقط 2 ماه از سام بزرگتر بود اما حدود 7 کیلو وزنش از سام بیشتر بود و البته که سام راه به راه از نوازشهای کتک گونه پسرک تپلی بی نصیب نمی موند.
توضیح واضحات اینکه سام 9 کیلو و دویست وزنشه و 78 سانتی متر هم قدشه و دوست سام 16 کیلو وزنش بود با 80 سانتی متر قددر 14 ماهگی!
اگه درست یادم باشه وزن من ،کلاس اول دبستان 18کیلو بود!

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

1...2...3

بالاخره منم اومدم...